نیکاننیکان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

نیکان همه زندگی من

بدون عنوان

روز 28 اسفند مامانی آخرین روز کاریش رو گذروند و از سه شنبه 29 اسفند تا 13 فروردین نیکانی و مامانی با هم بودن.چقدر خوب بود صبح ها پسر نازمو از خواب بیدار می کردم بهش صبحونه می دادم بیرون می رفتیم.حسابی تو عید ددیی شدی همش می گفتی بییم دده . عاشقت هستم عزیز دلم با شیرین زبونی هات واقعا دل همه رو بردی.می یایی بغلم می کنی دست دور گردنم میندازی و میگی مامانی دوست دارم وای که چقدر عاشق این لحظه هستم. خلاصه که نوروز امسال هم گذشت.مامانی کلی دلش گرفته بود که مجبوره از عزیز دلش جدا بشه و بره سرکار .گاهی جدی جدی تصمیم می گیرم قید کار رو بزنم و بشینم تو خونه پیش پسمل گلم ولی هنوز موفق به این تصمیم نشدم.البته اگه کار میکنم هم تنها به خاطر آینده...
29 فروردين 1392

بدون عنوان

پنجشنبه 22 فروردین ماه تولد مامان جون ناهید.   پسر گلم حسابی مجلس گردونی میکنه.عاشق رقص و پایکوبی هستی.اون شب کلی رقصیدی خیلی از اهنگ ها رو بلدی و باهاشون میخونی .آهنگ ملودی آرش رو هم کامل یاد گرفتی.میخوندی و باهاش قر میدادی و حسابی دلبری میکردی عزیز دلم. ...
26 فروردين 1392

بدون عنوان

پسر گلم شدیدا به نقاشی و کتاب خوندن علاقمنده. همش میگی نقاشی نقاشی.کوچکتر که بودی به نقاشی میگفتی گل البته گل رو هم درست نمی تونستی بگی در اصل میگفتی گن .الان دیگه یاد گرفتی میگی نقاشی .مازیک خیلی دوست داری وقتی خاله پرپر میاد میدونی تو کیفش مازیک داره دیگه دست از سرش بر نمیداری .دیوارای خونه رو هم نقاشی کردی.امیدوارم این علاقه تو وجودت بمونه و همیشه به آموختن و یادگیری علاقه نشون  بدی. ه نشون ...
26 فروردين 1392

بدون عنوان

می نویسم از تو  می تویسم تا تن کاغذ من جا دارد با تو از روز ازل خواهم گفت. پسرم نوروز 92 . دومین بهار زنگی و دومین بهاری که بهار را به زندگی مامانی و بابا هادی هدیه دادی.   یکشنبه 5 فرودین ماه تخت جمشید رستوران لانه طاووس.   ...
26 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام به پسملی ناز و عزیزم. مدتها بود نرسیدم به وبلاگت سر بزنم منو ببخش مامانی آخه خیلی گرفتارم درست در روز 18 ماهگیت مریض شدی اسهال و تب چکاپ 18 ماهگی با مریضی همراه شد و من نتونستم به قولم عمل کنم و برا پسملی تولد بگیرم کلی لاغر شدی و مامانی یه لحظه راحت نبود تا خوب شدی و دوباره شاد و سرحال شدی. دیگه الان همه کلمات رو میگی به شیرین ترین زبان دنیا و حسابی عشق میکنم با حرف زدنت عاشق پارچه و تمیز کردن هستی همش پارچه دست میگیری و میخوای همه جا رو تمیز کنی تی بکشی خلاصه که دیگه من غمی ندارم واسه خونه تکونی عید. سه ماهه دیگه هم گذشت و تنها سه ما دیگه تا سالگرد دومین تولد شاهزاده زندگی ما مونده حالا به معنی واقعی معنای نفس رو میفهمم .مع...
19 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام به زیباترین وازه حیات به عزیزترین موجود زندگیم به نیکان نازنینم. کم کم تو پسر جیگر طلای من داری بلبل زبونی رو شروع میکنی .به غذا میگی پوف بابا و ماما رو خیلی خوب میگی رفت رو هم یاد گرفتی بهت میگم نیکان بابایی کو میگی یفتتتتتتتتتتتتتتتت.الهی قربونت برم عزیز دلم. معنی تمام حرف های ما رو میفهمی .بهت میگم برو توپتو بیار میری می یاری.وقتی بابایی چیزی رو بهت میده میگه بده مامان میاری میدی به من.خلاصه بزرگ و عاقل شدی. ودر عین حال شیطون و خرابکار. حسابی ددیی شدی و همش دوست داری بری بیرون هر کی باشه  میری بغلش و سریع بای بای میکنی . و خدا رو شکر پسر عزیزم با خدا هم آشنا شده بهت میگم الله کن مامانی دستای کپلتو می بری ب...
29 بهمن 1391

بدون عنوان

کم کم به 18 ماهگی عزیز دلم نزدیک میشیم.پارسال این موقع تو یه نینی 6 ماهه بودی که مامانی باید به سرکارش بر میگشت .چه دوران سختی بود.دوری و جدایی از تو بهترینم.... حالا حسابی بزرگ شدی.شیرین ترین و مهربون ترین موجود دنیایی واسه من.وقتی میخوابم همش می یای بوسم میکنی وای که چه حسی داری بهم وابسته تر شدی همش مامانی مامانی میکنی به نظرم وقتی سرکارم دلت برام تنگ میشه شایدم بهونه بگیری ولی به من چیزی نمی گن خلاصه که عشق منی از شیطونیات هم که دیگه هیچی نگم بهتره از در و دیوار میری بالا از مبل میای بالا میشینی رو اپن آشپزخونه خلاصه حسابی خرابکاری میکنی. این هفته باید بریم چکاپ 18 ماهگی واکسن هم داری عزیزم بمیرم برات.اگه شد شاید یه کیک کوچولو برا ...
29 آبان 1391

بدون عنوان

دایره المعارف شاه پسر زندگی ما: مامان:مامانه        آقا:آگایه      پسته:پته    امیرمحمد:امی ممد     توپ:پوپه    شیر:تیش   نمک:نمت هادی:هدی         مامان جون:مامان د     گربه:بوگه          ماشین:ماتین       موتور:نمت    موز:مش غار غار:گار گار     گوجه:گوگه    پروانه:نمانه   اتوبوس:اوبیتیوس   باباهادی:باباهدی  بازی:ب...
29 آبان 1391

بدون عنوان

بازم یه سفر دیگه و یه عروسی دیگه: پارسال شهریور ماه وقتی تو گل من تقریبا 4 ماهه بودی رفتیم دبی به مناسبت عروسی پسر دایی مامانی.خیلی خوب بود 12 روز لونجا بودیم و بهمون خوش گذشت. امسال هم 1 2 آبان ماه عروسی یه پسر دایی دیگه مامانی بود ولی امسال مسافرتمون 4 روز بیشتر نبود.چهار شنبه 10 ابان رفتیم و 14 آبان برگشتیم .من که کلا از مهمونی و عروسی چیزی نفهمیدم.همش درگیر تو بودم خرید هم نتونستیم بکنیم ولی در کل بد نبود الان فقط دو تاعکس دارم برات بزارم.تو دوربین خاله پرپر هم عکس هست اگه شد اونا رو هم بعدا  میذارم   ...
21 آبان 1391