بدون عنوان
روز 28 اسفند مامانی آخرین روز کاریش رو گذروند و از سه شنبه 29 اسفند تا 13 فروردین نیکانی و مامانی با هم بودن.چقدر خوب بود صبح ها پسر نازمو از خواب بیدار می کردم بهش صبحونه می دادم بیرون می رفتیم.حسابی تو عید ددیی شدی همش می گفتی بییم دده . عاشقت هستم عزیز دلم با شیرین زبونی هات واقعا دل همه رو بردی.می یایی بغلم می کنی دست دور گردنم میندازی و میگی مامانی دوست دارم وای که چقدر عاشق این لحظه هستم. خلاصه که نوروز امسال هم گذشت.مامانی کلی دلش گرفته بود که مجبوره از عزیز دلش جدا بشه و بره سرکار .گاهی جدی جدی تصمیم می گیرم قید کار رو بزنم و بشینم تو خونه پیش پسمل گلم ولی هنوز موفق به این تصمیم نشدم.البته اگه کار میکنم هم تنها به خاطر آینده...
نویسنده :
پریسا مامان نیکان
12:39