نیکاننیکان، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

نیکان همه زندگی من

بدون عنوان

نیکان و برف... امسال خدای مهربون تا حالا برامون دوبار برف فرستاده اولش دیدن برف برات عجیب بود و یه کم می ترسیدی صبح روز چهار شنیه 11 دیماه که برف اومد با هم رفتیم بیرون برفا که به شیشه ماشین می خورد می ترسیدی و می گفتی بگو برف نیاد نمیخوام برف بیاد .ولی کم کم خوشت اومد. دو روز بعدش رفتیم باغ و اونجا تا تونستی برف بازی کردی و حالش رو بردی.همش دوست داشتی بیرون باشی و حاضر نیودی یه لحظه بیای تو ساختمون تا یه خورده گرم بشی.خلاصه روز خوبی بود و به تو هم حسابی خوش گذشت.اینم چند تا عکس که به سختی ازت گرفتیم. خدایا به خاطر نعمتهایت به خاطر مهربانیت به خاطر این گل زیبا این هدیه آسمونی که  به من هدیه دادی به خاطر همه چیز شکرت.خدایا د...
25 دی 1392

بدون عنوان

برای تنها عشق زندگیم نیکانم دلم می خواد تک تک لحظه های زندگی تو رو ثبت کنم.تک تک لحظه های با تو بودن که با ارزش ترین دارایی زندگی مامانی هست. دلم میخواد لحظه ای که من رو بغل میکنی و میگی مامانی دوستت دارم تو تاریخ حک بشه همونطور که توی قلب من حک شده.ولی افسوس که نمیشه این همه مهربونی و شیرین زبونی رو ثبت کرد و به قول خاله پرپر این لحظه ها رو فقط باید تو ذهنمون ثبت کنیم. وقتی برام حرف میزنی دوست دارم زبونت رو بوسه بارون کنم بس که شیرین و خوشمزه حرف میزنی مثله همه بچه ها به عقب میگی عبق به تبلیغ میگی تلبیغ خرطوم فیل میشه خرموط و.... شبا وقتی میخوایم بخوابیم میریم تو بغل هم و کلی از خودمون عش در وکنیم.بهت میگم تو عشمی تو هم میگی تو ...
25 دی 1392

بدون عنوان

بازم شهر بازی سلام به عزیز دلم. مدتیه نرسیدم به وبلاگ پسملی سر بزنم مامانی خیلی گرفتاره صبح تاظهر که سرکارم عصرا هم که دیگه شما اجازه نمیدی من بشینم پای لپ تاب که بخوام کاری بکنم.االبته اگه وقت بشه که معمولا نمیشه.... چند وقت بابابا هادی رفتیم شهر بازی مجتمع ستاره.اولش دوباره ترسیدی و نمیخواستی سوار اسباب بازیها بشی ولی خدا رو شکر کم کم ترست ریخت و کلی بازی کردی.ماشین سواری کردیم موتور اقای پلیس سوار شدی و بازیهای دیگه بعدم رفتیم رستوران  شام خوردیم وای که تو عاشق سیب زمین سرخ کرده با سس هستی کلی سیب زمینی خوردی با ساندویچ چیزبرگر .کلا حسابی عاشق فست فود هستی یه فیلم باحال ازت گرفتم که برا ساندویچ سویس چیکار میکنی خودت هم عاشق...
23 آبان 1392

بدون عنوان

تقدیم به عشق زندگیم به تو از عمق وجودم... فقط چند لحظه کنارم بشین   یه رویای کوتاه تنها همین ته آرزوهای من این شده       ته آرزوهای ما رو ببین فقط چند لحظه کنارم بشین   فقط چند لحظه به من گوش کن هر احساسی رو غیر من تو جهان   واسه چند لحظه فراموش کن برای همین چند لحظه عمر       همه سهم دنیامو از من بگیر فقط این یه رویا رو با من بساز   همه آرزوهامو از من بگیر نگاه کن فقط با نگاه کردنت      منو تو چه رویایی انداختی به هر چی ندارم ازت راضیم     که این زندگی رو برام ساختی به من فرصت هم زبونی بده    به من که...
25 شهريور 1392

بدون عنوان

  به تو مدیونم. 28 ماه گذشت. 28 ماه بهترین ماهها روزها دقیقه ها و ثانیه های عمرم رو در کنار تو زیباترین وازه زندگیم گذروندم. تک تک لحظه های با تو بودن معجزه هست... گرفتن دستای مهربون تو نگاه کردن به چشمای نازت استشمام نفس گرمت بوییدن عطر تنت شنیدن صدای شیرینت  جز معجزه چی میتونه باشه. تو نفس منی.تنها کلمه ای که می تونم در مورد احساسم به تو بگم همینه.واین حس چی میتونه باشه جز حس مادری.چه احساسی در دنیا مقدس تر و از نزدیکتر از حس مادری هست؟ به خدای خودم و به تو مدیونم مدیون به خاط سرشار بودن از حسی ناب مدیون به خاطر سیراب شدن مدیون به خاطر لمس کردن حس نیاز مدیون به خاطر عاشقانه نفس کشیدن از خدای مهربونم که و...
25 شهريور 1392

بدون عنوان

نیکان و اولین پارک سر پوشیده. پنجشنبه 21 شهریورماه مامانی مرخصی گرفت تا نیکانی رو ببره پارک ایران لند یا به قول نیکان پارک ایرانی. صبح پنجشنبه من نیکان و عمه مهتا سه تایی رفتیم پارک.ولی گل پسر ما از همه اسباب بازیها می ترسید و حاضر نشد حتی یک دونش رو سوار بشه.مامانی خیلی حالش گرفته شد.دوست ندارم پسر عزیزم از چیزی بترسه ولی تو که عاشق موتور و ماشین هستی حتی سوار موتور هم نشدی فقط یه کم سوار یه ماشین شدی و با دنده و فرمونش بازی کردی.خلاصه پارک رفتن ما حتی یه ریال هم خرج نداشت.حالا تصمیم گرفتیم چند بار بریم تا کم کم ترس شما بریزه و بری بازی کنی. این چند تا عکس رو به سختی ازت گرفتم. ...
23 شهريور 1392

بدون عنوان

پسرم مرد شده. پسر گل و نازنازی ما حسابی موهاش بلند شده بود .منم دیگه اجازه نمی دادم باباهادی موهاش رو کوتاه کنه .آخه آخرین بار که میخواستیم بریم تولد خاله پرپر موهای پسرمو خراب کرده بود.واسه همین میخواستم حتما بریم آرایشگاه.پنجشنبه 14 شهریورماه رفتیم که بریم پسرمو خشکل کنیم.همون آرایشگاهی که همیشه مامانی میره.ولی شماحتی واسه یه لحظه حاضر نشدی رو صندلی بشینی هر چی گفتم خانم آرایشگر میخواد خشکلت کنه گفتی نیکان نمیخواد خشکل بشه خلاصه نشد که نشد. دیگه جمعه شب بازم رفتی زیر دست باباهادی.اولش هم کلی گریه کردی می ترسیدی خودم بغلت کردم برات حرف زدم خلاصه با هزار ادا و اطوار گذاشتی موهای خشکل و فرفریت رو کوتاه کنیم.و خدا رو شکر موهات این سری ...
23 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام عزیز دلم بهترینم تنها بهانه زندگیم. مدتهاست نرسیدم بیام و وبلاگ پسمل گلم رو آپدیت کنم.ببخشید عزیز دلم ... دیگه تموم مدتی که تو خونه هستیم وقتمون با هم و با اذیت و شیطنت های تو میگذره خیلی خیلی شیطون شدی و آرامش برامون نذاشتی.ایشالا همیشه سالم باشی و اذیت کنی. برامون حسابی بلبل زبونی میکنی قوه تخیلت خیلی بالاست و برامون داستان سرایی میکنی. امروز میخوام عکسای آتلیه تولد گلم رو بزارم.بعدا سر فرصت می یام و در مورد کارا و شیطنت های شما می نویسم... اینم از دومین تولد شاهزاده زندگی ما نیکان گلم همه هستی من همه وجود من بازم تولدت مبارک همیشه شاد  باشی و سلامت . از تو ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به من داد...
30 مرداد 1392