نیکاننیکان، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

نیکان همه زندگی من

بدون عنوان

تابستان 1393... تابستون امسال پر از شیطنت و اذیت های گل پسری بود. خاطره به یاد موندیش یکی سفره چند روزه مامانی و نیکان و دوست مامانی خاله مهزاد به کیش بود و یکی جشن شکوفه ها تو مهد... سوم مرداد ماه من و تو و خاله مهزاد مجردی و بدون حضور پدر رفتیم کیش.تجربه جدیدی بود .اولش تو بهونه بابا رو می کرفتی ولی زود عادت کردی .اما کلا منو نابود کردی.از اولین دقیقه ای که از هتل بیرون میرفتیم بهونه میگرفتی تا زمانی که بر میگشتیم.اینو بخر اونو بخر...هر چی هم میگرفتم نهایتا  واسه 10 دقیقه جواب میداد.زود خسته میشدی و دنبال یه چیز جدید بودی. تو هتل که رسما ما رو خل میکردی اذیت و غذا نخوردن. یه شب شام نخوردی  تا ساعت 2 بیدار بودی بعد...
16 مهر 1393

بدون عنوان

پسر گلم سه ساله شد...   عشقم تولدت مبارک زمان به سرعت برق و باد سپری میشه .باورم نمیشه نوزاد کوچولو و ناتوان من که حتی توان مکیدن شیر رو واسه پنج دقیقه نداشت و خوابش می برد حالایه مرد کوچولو شده... یکم خرداد یاد آور بهترین روز زندگی منه .روزی که خدا بر منت گذاشت و زیباترین هدیه ممکن رو به من داد... امسال هم مثله دو سال گذشته من و بابایی تمام تلاشمون رو کردیم تا بهترین جشن رو واسه پسملی برگزار کنیم.یه جشن خانوادگی با حضور خانواده مامان پریسا و بابا هادی.البته امسال دو تا مهمون دیگه هم داشتیم کیانا و علی دختر خاله و پسر خاله پدر که خیلی نیکان رو دوست دارن . امسال واسه پسرم که دیگه بزرگ شده تم بره ناقلا رو ا...
16 مهر 1393

بدون عنوان

سفر دبی هفته آخر اردبیهشت ماه نیکانی و مامانی و بابا هادی سوار به قول شما هبپیما شدیم و رفتیم پیش عمه ندا. یک هفته دبی بودیم .وقتی رسیدیم عمه ندا و عمو روهان اومدن دنبالمون .عمه ندا هم برا نیکانی یه ماشین کنترلی خوشکل آورده بود که حسابی باهاش  بازی کردی. نمیدونم این سفر به تو خوش گذشت یا نه ؟چون همش بیرون بودیم و تو هم خسته میشدی حوصلت سر می رفت و نق نق می کردی ولی روزای خوبم داشت.با عمه ندا و بابا هادی رفتی شهر بازی کلی برا خودت حال کردی.یه روز رفتی سوپر مارکت و برا خودت خرید کردی کنار دریا و ساحل هم حتما بهت خوش گذشته.یه روز هم رفتیم هتل رکسوس رفتی تو استخر مخصوص بچه ها برا خودت کلی بازی کردی و حالشو بردی.ولی در کل بزرگتر...
30 تير 1393

بدون عنوان

نیکان و مهد کودک دوشنبه یکم اردبیهشت ماه 1393 پسرم گل 35 ماه پس از تولدش وارداولین محیط آموزش و پروش شد و ورود به دنیای جدید رو تجربه کرد. مهد کودک مهستان ... روزی که رفتیم شما رو ثبت نام کنیم یه فرم سه صفحه ای رو به من دادن پر کنم.یه حس عجیبی بهم دست داد.حس اینکه پسرم بزرگ شده و من لحظه به لحظه مسئولیتم بیشتر میشه .حالا من یه مادرم با پسری که قد کشیده بزرگ شده می تونه خواسته ها و نیازهاشو بگه می تونه با محیط خارج از خونه ارتباط برقرار کنه می تونه روی پای خودش بایسته... روز اول من و شما دوتایی با هم رفتیم مهد.دو تا مربی خیلی مهربون داری .مریم جون و زهرا جون که خیلی هم دوستشون داری. روز اول وقتی رفتیم توی مهد حاضر نبودی ب...
21 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

روز مادر گفت من مادرت هستم که بهشت در دستان من بود.. گفتم پس چرا الان زیر پای توست؟ گفت آن را زمین گذاشتم تا تو را در آغوش بگیرم.... امسال برای چهارمین بار  روز مادر رو با تمام وجودم تجربه میکنم سال 90 روز مادر تو فقط سه روزه بودی و وجود من مالامال از عشقی عمیق...یه ساله شدی دو ساله شدی و امسال به سومین سال تولدت نزدیک میشیم...هنوز معنی روز مادر رو درک نمیکنی و به من روزم رو تبریک نگفتی...ولی مطمئنم ایشالا سال دیگه برام یه کاردستی خوشکل درست میکنی منو بغل میکنی بوسم میکنی و بهم میگی مامانی روزت مبارک و اون روز بهترین روز زندگی من خواهد بود.... باز هم با تک تک سلواهای بدنم با تمام وجودم خدا رو شکر میکن...
10 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

نوروز 1393. پسر گلم بهترین زندگیم سومین بهار زندگیش رو تجربه میکنه. امسال به خوبی معنی عید و نوروز رو درک میکنی.بزرگ شدی... 15 روز نوروز واسه من که خیلی عالی بود.چون راحت  وبی دغدغه در کنار پسر گلم بودم و کیف میکردم. موقع سال تحویل پسر عزیزم تو بغلم نشسته بود و داشت شیر می خورد.وقتی سال تحویل شد هی می گفتی عید شد می گفتم آره و تو سوال میکردی چه جوری؟ خیلی باحال در مورد همه چی سوال می کنی و همش میگی چه جوری؟ بعد سال تحویل رفتیم پیش مامان جون پروین و شما یه دوچرخه خوشکل عیدی گرفتی .به قول شما چوچرخه.قربون اون چوچرخه گفتنت برم من. مامان جون ناهید هم سکه برا پسملی گرفته بودن.دستشون درد نکنه . بقیه هم پول به شما عیدی دادن...
26 فروردين 1393

بدون عنوان

نیکان و چشم پزشکی بالاخره تو دیماه موفق شدیم آقا نیکان رو برا چکاپ چشم پزشکی ببریم.مامانی کلی دلهره داشت .آخه اصلا دلش نمیخواست چشمای پسملی ضعیف باشه و مجبور بشه عینک بزنه... طبق معمول اول که رفتیم که اتاق آقای دکتر ترسیدی ولی بالاخره با کلی ترفند و قول سی دی و این جور چیزا حاضر شدی پشت دستگاه بشینی تا دکتر چشمای قشنگتو معاینه کنه.دکتر گفتش که چشمات آستیگمات داره ولی به احتمال زیاد خود به خود رفع میشه اولش خیلی ناراحت شدم ولی با حرفای آقای دکتر آروم شدم.بهم گفت اصلا نگران نباش .فقط باید حتما از عینک آفتابی استفاده کنه و توی اردیبهشت ماه بیارینش تا دوباره چکش کنم ببینم عینک لازم داره یا نه.ایشالا که خوب میشی و نیازی هم به عینک پیدا نم...
26 فروردين 1393

بدون عنوان

به سوی بهار...  بهار 1393 بوی باران , بوی سبزه , بوی خاک شاخه های شسته , باران خورده , پاک آسمان آبی و ابر سفید , برگهای سبز بید عطر نرگس , رقص باد , نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوتران مست نرم نرمک میرسد اینک بهار                                                  خوش به حال روزگار     ...
18 فروردين 1393

بدون عنوان

بدترین شب زندگی مامانی . یکشنبه شب 29 دیماه 92 بدترین و تلخ ترین شب زندگی مامانی از زمانی که قلب تو تو وجودم شروع به طپیدن کرده بود سپری شد. اون شب من و تو و خاله پرپر تو خونه بودیم و طبق معمول مشغول شیطنت بودی.زنگ زدن. مامان جون پروین بود خاله پرپر رفت در رو باز کنه که تو هم با هیجان دویدی سمت در که یک دفعه پیشونیت به نیمکت دم در خورد و جیغت رفت بالا.تاآخر عمرم اون صحنه رو فراموش نمیکنم .صورتت پر خون شده بود و گریه میکردی من هنگ کرده بودم هر چی میگفتم مامانی دستتو بردار ببینم چی شده نمیذاشتی همش می ترسیدم تو چشمت خورده باشه ولی خدا خیلی رحم کرد .بالای چشمت تو ابروت بود.خلاصه نمیدونم بگم چه جوری و با چه حالی رفتیم بیمارستان.خیلی وحشتناک ...
8 فروردين 1393