بدون عنوان

بازم شهر بازی

سلام به عزیز دلم.

مدتیه نرسیدم به وبلاگ پسملی سر بزنم مامانی خیلی گرفتاره صبح تاظهر که سرکارم عصرا هم که دیگه شما اجازه نمیدی من بشینم پای لپ تاب که بخوام کاری بکنم.االبته اگه وقت بشه که معمولا نمیشه....

چند وقت بابابا هادی رفتیم شهر بازی مجتمع ستاره.اولش دوباره ترسیدی و نمیخواستی سوار اسباب بازیها بشی ولی خدا رو شکر کم کم ترست ریخت و کلی بازی کردی.ماشین سواری کردیم موتور اقای پلیس سوار شدی و بازیهای دیگه بعدم رفتیم رستوران  شام خوردیم وای که تو عاشق سیب زمین سرخ کرده با سس هستی کلی سیب زمینی خوردی با ساندویچ چیزبرگر .کلا حسابی عاشق فست فود هستی یه فیلم باحال ازت گرفتم که برا ساندویچ سویس چیکار میکنی خودت هم عاشقه فیلمه هستی خلاصه شب خوبی بود و بهمون خوش گذشت.اینم دو تا عکس از شهر بازی.

کار کردن مامانی

چند روز پیش صبح که از خواب بیدار شدی و خاله پرپر اومده بود پیشت گریه کرده بودی که تو برو خونتون مامانم بیاد پیشم....وقتی سرکارم و بهت تلفن میزنم معمولا صحبت نمیکنی..پسر نازنینم نمیدونم تو واقعا چه حسی تو دلت نسبت به من داری میدونم که از سرکار رفتن من ناراحتی خودمم ناراحتم دلم میخواد یه مادر تمام عیار باشم دلم میخواد با تمام وجودم برات مادری کنم گاهی حس میکنم خیلی برات کم میذارم گاهی دلم می گیره دوست دارم وقتی بیدار میشی من کنارت باشم دوست دارم هر روز با دستای خودم بهت صبحونه بدم دلم میخواد لحظه لحظه عمر کنارت باشم ولی عزیزم کار کردن من برای آینده هر سه تامونه و به خاطر تو .دوست دارم همیشه بهترین باشی بهترین زندگی و بهترین امکانات رو داشته باشی.پس باید کار کنم عزیز دلم

دلم میخواد  روزی بیاد که من رو درک کنی و بفهمی که با تمام وجودم عاشقت هستم...

البته میدونم که الانم این چیزا رو میفمهی پسر گلم.وقتی می یای بهم میچسبی میگی مامانی دوست دارم دلم میخواد برات بمیرم.

من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم اینقدر زنده بمونم که برای تو بمیرم...