نیکاننیکان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

نیکان همه زندگی من

بدون عنوان

و اما پیشرفت های پسر نازم تو یه ماه گذشته. قربون اون پاهای کپل و نازت برم که الان باهاشون چند قدمی راه میری. چند قدم راه میری و یه دفعه با قمبل میخوری زمین وقتی میریم پارک دستاتو میگیریم و تو با ذوق فراوان راه میری.حسابی هم عاشق تاب و سرسره شدی.اینقدر تو سر سره عشق می کنی که حدو حساب نداره و وقتی میخوایم بریم همش خودتو به سمت سرسره میکشی و دوست داری دوباره سوار بشی. یه حرف جدید که یاد گرفتی پ هست هی میگی په په و کلمه دنگ که خیلی هم بامزه میگی دنگگگگ. ویه کار دیگه که با تمام وجود عاشقش هستم اینکه یاد گرفتی بوس میکنی.البته باید کلی منت بکشم تا بوسم کنی بهت میگم مامانی رو بوس کنی لبای خشکلتو میذاری روی صورتم و میخوریم وای عاشق اون لحظه ...
9 مرداد 1391

بدون عنوان

این دفترچه خاطرات پسر عزیزم نیکان گلمه که در تاریخ ١/٣/١٣٩٠ در بیماستان MRI شیراز دیده به جهان گشود و با حضور گرمش روشنی بخش دنیای ما شد.پسر عزیزم در هنگام تولد وزنش2800 گرم و قد کوچولوش 48 سانتی متر بود پسر عزیزم معجزه زندگی من خوش اومدی دوستت دارم. زمان زیادی را به انتظار سپری کردم و درحسرت داشتن تو گذراندم.با دیدن هر نینی کوچولویی دلم تو را میخواست .آرزو داشتم ببینم تو فرشته آسمونی من چه جوری هستی.دلم میخواست دستای کوچولوت رو بوسه بارون کنم.دلم میخواست بوی تنت رو استشمام کنم.آرزو داشتم بفهمم حس مادری چیست و خداوند چه بزرگ و کریم است که من را لایق مادر شدن دانست.و تو زیباترین معجزه حیات را در وجود من نهاد. روزی که تو رو تو صفحه مانیت...
9 مرداد 1391

بدون عنوان

پسر نازم عزیزدلم این وبلاگ رو زمانی برات درست کردم که تو توی 11 ماهگی هستی خاطراتت رو توی دفترچه خاطرات ثبت کردم.چند تاشو اینجا مینویسم وایشالا از این به بعد با زمان پیش میریم. 23/4/90 اولین عروسی زندگیتو رفتی عروسی خاله پریچهر که عاشق تو شاه پسره 17 شهریور ماه به اولین مسافرت زندگیت رفتی دبی.12 روز اونجا بودیم که خیلی خوب بود و فکر کنم به تو هم خوش گذشت عزیزم .اونجا هم یه عروسی رفتیم عروسی پسر دایی مامانی. یکم آذرماه مامانی رفت سرکار.چند روزاول تو با من قهر میکردی ومن کلی دلم میشکست. ولی خوب به مرور زمان هم تو و هم من به شرایط جدید عادت کردیم.خدا رو شکر. اینم چند تا از عکسای گل پسملی. و اما اولین بهار زندگی...
9 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام به گل پسر ناز و مامانی من پنجشنبه 21 اردیبهشت ماه خاله مرجان دوست نینی سایتی من با پسر خاله پارسا رو ما برای اولین با از نزدیک دیدیم.من وخاله مرجان از زمانیکه تو و پارسایی تازه تو دل ما جا گرفته بودین با هم دوست شدیم و یه عالم خاطرات شیرین از دوران باردای با هم داریم .خاله مرجان اینا تهران هستن و هفته گذشته اومدن شیراز و ما با هم رفتیم باغ ارم .روز خیلی خوبی بود .شما دو تا هم اولش براتون همه چی عجیب بود.به قول خاله مرجان مثله اینکه موجودات فضایی دیده بودین ولی کم کم همه چی خوب شد.بعد هم یکی دیگه از دوستای نینی سایتی ما اومد نداجون و دخملش یاسی.ازتون عکس هم گرفتیم دوست خاله مرجان منصوره جون هم با هاش اومده بود ک...
9 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام به پسمل نازم به پسمل شیطون و بلا. عزیز دلم این روزا تقریبا معنی خیلی از حرفای ما رو میفهمی .نازی کردن رو یادت دادم. وقتی میگم مامانی نازی صورت من رو نازی می کنی و وقتی میگم بابایی نازی صورت باباتو نازی میکنی. بهت میگم نیکان بیا کلاغ پر.اونوقت انگشت کوچولو کپلت رو می یاری پایین. بای بای هم یاد گرفتی. این روزها تلاش میکنی راه بری .وقتی روی پاهات می ایستی سعی میکنی قدم برداری چند بار هم این کارو کردی ولی هنوز نمی تونی تعادولتو حفظ کنی.الهی مامانی فدات بشه. ولی در کنار همه شیرینی هات فریادهایی هم میزنی که نگو و نپرس. وقتی از چیزی عصبانی میشی یا زمانی که چیزی رو از دستت میگیریم با تمام وجودت جیغ میزنی.وقتی باهات دعوا میکنم تو هم با...
9 مرداد 1391